داستان واقعی خیلی دور از من
 
پسرک عاشق تنها
سلام به همه دوستان گلم من حسین عطایی متولد 14 بهمن 1369 در مشهدم این وبلاگ شخصیم تو فضای مجازی امیدوارم خوشتون بیاد ارادتمند .حسین عطایی ....
 
 

 

سلام
دلم واقعا گرفنه
خیلی گرفته
اومدم اینجا فقط واسه دلم :(
شاید بچگانه باشه ولی من عاشقش شدم
از اونجایی شروع میشه که من عضو فیس بوک شدم
اوایلش خیلی خوشم نمیومد از این چیزا
ولی کم کم یه پسری تو فیس بوک دیدم
اولاش خیلی کل کل میکردیم و سعی میکردیم تو همه چیز باهاش رقابت کنیم
هر روز میومد فیس بوک منم هر روز به یه بهونه بدون این که دست خودم باشه بهش پی ام میدادم
1 روز
2 روز
3 روز
نیومد فیس بوک
دلم یه جوری شده بود
همه فکر و خیالم رفته بود طرفش
چرا نیومده
به دوستاش زنگ زدم
همشون ازش بی خبر بوذ
بهش زنگ میزنم جواب نمیداد و همین طور مسیج و اس ام اسمو
دقیقا 4 بههمن 1391 بود که من روز بعدش امتحان ترم اول شیمی داشتم
همه ی حواسم پیش اون بود اصلا چیزی از درس نمی فهمیدم
یه سرم تو کتاب بود یه سرم تو گوشیم
تا این که ساعت 3 انلاین شد
کلی روش اعصبانی شدم
هر چیاز دهنم درومد بهش گفتم :( ( کاش نگفته بودم ) ):
اونم چیزی نگفت تا گذاشت حرفام تموم بشه
:((((((( بعد این که اروم شدم
بهش گفتم
علی میخوام بهت یه چیزی بگم
گفت بگو : بهش گفتم خیلی دوست دارم
نمیدونم چرا اینو گفتم ولی کلی دعوام کرد
این قدر اون موقع دلم به درد اومد که تعادل نداشتم
بعدشم به دوستم گفت تا بهم بگه از همه چیز منو حذف میکنه و ازم خیلی متنفر
:((((((
4ماه بعد 
اشتی کردیم
ولی خیلی باهام سرد بود
وقتی بهش زنگ میزدم یا پی ام میدادم جواب نمیداد
ارزو به دل موندم یه بار اون بهم زنگ بزنه بعد اون دعوا که نزذ :((
هرجا میرفتیم کسی بهش چیزی میگفتند جلوی اونطرف وایمیسادمم و ...
ولی یه روز فهمیدم بازیچه دستش بودم
فقط به عنوان خواهر دوستم داشت
:((((((((
هفته پیش
29 ابان
4 شنبه
بهم خودش زنگ زد و بهم مسیج داد خیلی مهربون بود باهاهمممم
ولی دلم ازش خیلی پر بود
نمیخواستم جواب بدم
ولی یه حسی میگفت جواب بده
جواب دادم
مثل این که کلش جایی خورده بود
بهم میگفت خیلی دوستم داره
همیشه مراقب خودم باشم
عاشقم هست
عاشق چشمام هست
:(((
برام اهنگ میخوند
اهنگ غمگین
از ته دلش میخوند :((((((
یدفعه ای همه دسترسی هام قطع شد بهش
5 شنبه ازش خبری نبود
خیلی منتظر شدم ولی نیومد
جمعه صبح باید میرفتم کلاس
پاشدم
دیدم 10 میسکال و 6 تا ممسیج دارم
1 یکیش از علی بود و 5تاش از مهدی داداش علی
علی بهم گفته :
..... (اسممو نمیگم ) خیلی دوست دارم
مراقب خودت باش
از تک تک لحظات لذت ببر
خداننگهدلرت
خیلی دوست دارم :(
__________________
من اولش نفعمیدم منظورش چیه
منم بهش اس ام اس دادم منم عزیزم
بعد که اس ام اس های داداشو باز کردم
دیدم گفته
مهدی : ......... علی داره میره یه جایی
اماده باش اگه چیزی بهت گفت
ناراحتم نکن خودتو
دست به هیچ کاریم نمیزنی
__________________
بعد فهمیدم کثافت رفته
به همه گفته هوامو داشته باشه
ولی وقتی خودش نباشه
کی میتونه هوامو داشته باشه ؟
وقتی همه فکر و ذهنم اون هست :(
من خیلی تنهام
اولین شکست عشقی خوردم
همه دعواهامون همه چت کردنامون همه حرف زدنامون شده خاطره
مه فقط میشه بهشون فکرکرد ولی تکرار نمیشه :((((((((
خدااااااااااااااا ببین با هام چه کردی ؟
ببین چظوری رفت و با خیالاتم تنها گذاشت :(((((

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 10:20 :: توسط : حسین عطایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
داستان عاشقانه زیبا و غمگین- حتما بخوانید آیا این هم عشق است؟ یا زمانی بوده و دیگر نیست؟ پیشنهاد یک مرد به یک زن دلم برایت تنگ شده .... دل نوشته گرفته دلم دل نوشته دل نوشته داستان کما ماجرای شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد مورچه و عسل میخواهم معجزه بخرم! روز قسمت ناشنوا نجات عشق
آرشيو وبلاگ
نويسندگان